شرافت این روزها...
زن دیگر از لغزش نگاه های هوسبار مردها بدش نمی آمد. از دستهای بی حیای مردها که با سماجت وجودش را می کاویدند، دوری نمی کرد. از پچ پچ های دروغ عاشقانه زیر گوشش، نمی رنجید. دیگر از اتاق هایی با پرده های سیاه، نمی ترسید. از تخت هایی با ملافه های سپید بدش نمی آمد. از شنیدن قهقهه های مستانه و بوی تند الکل ناراحت نمی شد. از تنها ماندن با دو مرد در اتاقی نیمه تاریک، نمی هراسید. زن، دیگر در هنگام شمردن اسکناس های تن فروشی اش، اشک نمی ریخت! ... حالا خنده ی کودک 5 ساله اش از داشتن یک عروسک و خوردن یک بستنی!!! برایش، شرافت بود!